دیروز و دیروز ،چقدر دور ، چقدر نزدیک است .
من وتو شروع به آواز خواندن کردیم ودر آن لحظه که
دامنم را روی علف ها می کشیدم ،چشمانت پر از اشک شد
ودر گوش من نجوا کردی:
-عشق من ، ترا در خواب هایم دیدم ،در تنهایی به صورت
تو نگاه کردم ،تو دوست من هستی ،زیبایی در چشم من ،و
اشتیاق در قلب من وبقای همیشگی در روح منی،شادی منی،
بیداری منی،
گفتم :من آمدم تا با تو دیدار کنم وترا در دورترین نقطه زمین دنبال کنم .
- با نوی من تو مسافت طولانی راه رفتی، آیا همراه تو این امیدها شادی-
ها روزهای پر از عزم ودانایی وآگاهی باقی است؟
گفتم :آیا روزی می رسد که به من اجازه بدهی همراه تو بیایم ؟
--نزدیک بیا،نزدیک من و پس از این مرا ترک نکن .!
به تو نزدیک نشدم ،در جای خود ایستادم گفتم :آمده ام تا ترا برای
یک لحظه ببینم ودوباره برگردم .تویی که مرا راهنمایی کردی تا بر
من آشکار کنی(( خدا خواست ))
خیره به صورتت ماندم ...مرا ببخش
گفتی :تو مانند زندگی هستی ،همچون ابدیت ،چقدر شکیبایی.
تو چه هستی وکیستی؟
دوباره به تو نگاه کردم
تنها ترا دیدم ،تو نیز به من نگاه کردی و گفتی :اگر این تنهایی نبود
من وتو نبودیم .
اگر صدای تر ا می شنیدم ،اگر صورت ترا می دیدم ،خیال می کردم که
پهلو به پهلو به آرامش می رسیم .من حرف می زنم ،تو پنهان میکنی
آنچه را که در توست ودر پنهان کردن تو شکلی از نیکی است .
به راه افتادی ...
پس انگشتانت را گرفته می رفتیم پهلو به پهلو.
خیره با چشمانی که نور از آنها می درخشید به من نگاه می کردی،زندگی
و تمام زندگی ،هستی وتمام هستی را در شب های مهتابی جستجو می کردیم .
بر گشتی ودر گوش من نجوا کردی:تجربه کردم این جا آن جا آن جا ها که
من وتو چقدر به همدیگر شبیه هستیم .
و ترا دوباره نگاه کردم پس دیدم تو به همان درختان با غچه می نگری ودر
صورتت نشانه نیرومندی است.
وشاید در یک روز اگر از آسمان ببارد و خورشید بالا بیاید در
همان کوچه تنگ ،پیش از اینکه درون مرا جستجو کنی دوست داشتن را به
من بیاموزی.
زمزمه میکنی ، آواز میخوانی ، با دانایی از غم حرف می زنی و چشمانت
مثل ستاره می درخشند .من از آزادی با تو حرف می زنم .
--زیبا تو مرا گرفتار می کنی با روحی پاک و قلب بر افروخته ،فکری صاف .
به جایی که از آن آمدی برگرد و سنگ سنگ آرزو کن ،زندگی را شروع کن
اقامت در خانه بس است ،آشتی کن .
خودم را در آیینه نگاه کردم ...تنها ترا دیدم ...پاکی کودکانه و احساس مادرانه
با من حرف می زنند.
.
.
الو
الو
آرزو ...دوباره که به تو نگا می کنم ، پس می بینم سر بلند هستی .